رفتن به محتوای اصلی
x
دوران سطنت شاه عباس صفوی آغاز دوره تحولات بنیادی در زمینه علم و هنر و خدمات اجتماعی در اصفهان بود، دوره‌ای که  تحولات اندک بوجود آمده در حوزه علم طب به طور عمده در شهر اصفهان خلاصه می‌شد.

دوران سطنت شاه عباس صفوی آغاز دوره تحولات بنیادی در زمینه علم و هنر و خدمات اجتماعی در اصفهان بود، دوره‌ای که  تحولات اندک به وجود آمده در حوزه علم طب به طور عمده در شهر اصفهان خلاصه می‌شد. یکی از سیاحان خارجی آن زمان به نام فرایر که در سال 1677 م از اصفهان دیدن کرده است، در این خصوص می‌گوید: «در اینجا چنان عطش و علاقه عجیبی برای علم و دانش وجود دارد که پیش از آن که خواندن و مطالعه کتابی را به نیمه برسانند، میل دارند در کتاب دیگری کامل بشوند. . . »

ظاهراً در آن زمان از تمامی پزشکان پایتخت، قبل از اقدام به کار گواهی مهارت و شرکت در امتحان درخواست می‌شده و آمار دقیقی از آنها در دست داشته‌اند. این کار در حوزه وظایف حکیم‌باشی دربار بود. یکی دیگر از سیاحان آن زمان به نام رافائل دومانس، تخمین می‌زند در شهر اصفهان که در زمان او جمعیتی در حدود یک میلیون نفر داشته، در حدود 1500 نفر پزشک، 200 نفر داروساز، چند نفر جراح و تعداد بی‌شماری رگزن وجود داشته است. او در قسمتی دیگر از کتابش از انجام عمل جراحی کاتاراکت و یا همان آب مروارید به وسیله جراحان اصفهانی سخن می‌گوید. گرچه این روش سال‌ها پیش از آن توسط «عمار بن علی موصلی» ابداع شده بود، ولی مدت‌ها بود که به بوته فراموشی سپرده شده بود. این روش به کمک سوزنی سه گوش انجام می‌شد که در وسط آن سوراخی، تعبیه، و در سمت دیگر آن پیستونی برای مکش نصب شده بود. 

شاه عباس تدابیر ویژه‌ای برای اصلاح وضعیت بهداشتی درمانی مردم آن زمان اندیشیده بود. مهم‌ترین اصنافی که شاید بیش از بقیه آنها جامعه را متأثر از خود نموده و مرتبط با همه اقشار جامعه بود، صنف دارو فروشان و عطاران بودند. برخلاف استنباطی که از نام این صنف بود و همان‌گو‌نه که امروزه هم تا حد زیادی شاهد آنیم، این صنف تنها به فروش دارو اشتغال نداشته بلکه در امور پزشکی نیز دخالت و رأساً به مداوای بیماران می‌‌پرداختند. شاردن پس از توصیف بخش‌های مختلف مسجد شاه در جنوب میدان نقش جهان، در خصوص وضعیت عطاران و داروفروشان می‌نویسد: 

«. . . نمای طرفین طاق نما و هر یک به بازاری متصل می‌شود که زنجیری مقابل آنها کشیده‌اند تا مانع ورود حیوانات گردد. نماهای بالاتر دکان‌هایی است که در آن پزشکان که داروساز و داروفروش نیز هستند در آن به طبابت و دارو فروشی اشتغال دارند چه در ایران کنونی چنان‌که در یونان قدیم مرسوم بود طبیب دوا فروش است». 
اما غیر از عطاران پزشکانی هم وجود داشته که به شکل سنتی آموزش دیده و مشغول مداوای بیماران بودند. در آن زمان برای تحصیل طب، به جز کتاب قانون ابن‌سینا و دیگر نوشته‌های گذشتگان، منبع دیگری وجود نداشت و هر کسی می‌توانست بدون مانع و نظارت، با مطالعه مختصری در این زمینه و کسب اطلاعات مختصری در مورد طب، خودش را طبیب نامیده و به درمان بیماران بپردازد. 
اما وضعیت پزشکی در دربار شاه عباس بهتر از طبیبان فعال در جامعه بود و گاه برای درمان یک بیماری طبیبان دربار مجمع مشاوره تشکیل می‌دادند وحتی گاه برای راحتی اهل حرم، پزشکان زن را برای آنان در نظر می‌گرفتند. شاردن در جایی از سفرنامه خود به این موضوع اشاره کرده است. او هنگام توصیف عمارت‌های چهارباغ می‌نویسد: 
«. . . یکی از این کوچه‌ها به باغ میرزا ابراهیم طبیب شاه صفی می‌رسد که پدر و مادرش هر دو طبیب شاه عباس کبیر بوده‌اند. زن به واسطه سرشناسی و شهرت در حرمسرای سلطنتی به طبابت اشتغال داشت.»
 در هر صورت، دوران طولانی سلسله صفویه دستاورد مهمی برای علم طب نداشت و پزشکان، به خصوص در اواخر این دوران، رو به کارهای سیاسی آورده و عرصه طبابت را برای جادوگران و رمالان خالی گذاشته بودند. با بروز فتنه افغان، همین اندک تحولی هم که در این دوران بود، به یکباره فروکش نمود و دیگر نامی از پزشکی باقی نماند. تنها گاه در منابع نامی از پزشکان خارجی به چشم می‌خورد که در جای جای ایران بوده و بیشتر از حرفه پزشکی به کارهای دیگری می‌پرداخته‌اند. از جمله مهم‌ترین آنها شخصی بود به نام «کروسینسکی» که ‌اتفاقاً سفرنامه جالبی هم از خود به جای گذاشته است. 
در سراسر دوران حکومت افشاریه و سپس زندیه و حتی اوائل قاجاریه که مقارن با ورود طب اروپایی به ایران است، هیچ نکته مهم و قابل توجهی در خصوص پیشرفت طب و طبابت به چشم نمی‌خورد و تاریخ این دوران سراسر آشوب و جنگ و خونریزی است. وضعیت طبابت در این دوران به حدی به وخامت گراییده بود که زمانی که نادرشاه برای درمان بیماری خود در جست و جوی پزشک برآمد، نتوانست طبیب معتبری را برای معاینه خود بیابد و دست به دامن مؤسسات خارجی شد و آنها هم نتوانستند تا مدتی پزشکی برابر درمان بیماری شاه بیابند. به نظر می‌رسد که پزشکان قدیمی بدون هیچگونه پیشرفت و ابداع جدیدی به همان روش‌های قدیمی که بیشتر به خرافات و اوهام آلوده شده بود، به درمان بیماران می‌پرداخته‌اند و مردم هم چاره‌ای جز مراجعه به آنان نداشتند. البته، در مواردی هم ردپای حضور پزشکان خارجی به خصوص در شهرهای بزرگ به چشم می‌خورد که تحت پوشش تبلیغ مذهبی، به کارهای پزشکی هم می‌پرداختند، چنان‌ که یکبار نادرشاه برای درمان بیماری خود از یکی از پزشکان خارجی فرقه "ژزوئیت" در اصفهان به نام "بازین" کمک جست. 

 
فعالیت پزشکان غربی در ایران 

از زمان فعالیت کمپانی‌های هند شرقی، به تدریج پای پزشکان خارجی به ایران باز شد. این پزشکان به عنوان اعضای هیأت‌های مذهبی و همچنین پزشک مخصوص شرکت‌های مزبور، وارد ایران شده و به تدریج سعی در گسترش دایره نفوذ خود می‌کردند. آنها با درمان بیماران و در اختیار گذاشتن داروهای رایگان سعی در تحبیب قلوب و تبلیغات مذهبی خودشان داشتند. شاردن می‌نویسد: 
«مبلغین مسیحی در کلیه ممالک مشرق با همان لباس معمولی خود سفر کرده و برای رضای خداوند به عنوان پزشک و جراح میان مردم می‌گردند و بیماران را درمان می‌کنند . . . ». 
مردم هم آنان را به عنوان پزشکانی برجسته می‌شناختند و این مسئله در طول قرون بعد هم ادامه یافت. چنین نگرشی در بین مردم موجب شده بود که خارجیان سعی نمایند از این راه برای پیاده‌ سازی اهداف خود استفاده کرده و با انجام کارهای پزشکی در بین مردم نقوذ و اعتبار کسب نمایند و از این راه اهداف سیاسی و مذهبی خود را دنبال کنند. ‌اتفاقاً این روش بسیار موفقیت‌آمیزی بود تا جایی که یکی از غربیان سفرنامه نویس می‌گوید: 
 «. . . یک جهت عمده پیشرفت امر میسیونرهای آمریکایی در ایران، امری است که هیچ دخلی به مطالب مذهبی ندارد و آن امر اطبای میسیونرهاست. »
اما در خصوص نگرش مردم درباره پزشکان خارجی و میزان موفقیت آنها در این باره، اظهارات گوناگونی وجود دارد. شاید دلیل این اظهار نظرها را می‌بایست از سویی به ناآشنایی خارجیان نسبت به خلق و خوی ایرانیان دانست و از سوی دیگر نتیجه و بازتاب رفتار و عملکرد خود آنها در برابر مردم شهری و روستایی به حساب آورد. یکی از جهانگردان در رابطه با اعتماد مردم به پزشکان بیگانه می نویسد:
« ‌معمولاً کسانی که در داخل ایران مسافرت می‌کنند، سر راه خود، در هر کجا که رسیدند به معاینه بیماران می‌پردازند و خواه دکتر باشند یا نه، با مختصر اطلاعاتی که دارند دستوراتی به آنها می‌دهند. در ایران مقام و اداره خاصی نیست که به کار پزشکان رسیدگی کند و صلاحیت آنها را تشخیص دهد. پزشکان بومی، احتیاج به دیپلم و گواهینامه ندارند که به طبابت بپردازند و فقط کافیست که بتوانند اعتماد و اطمینان مردم را به خود جلب نمایند». 
این اظهارنظر بیانگر این موضوع است که مردم ایران به پزشکان بیگانه اعتماد داشته و رفتار ناشایستی در برابر آنها از خود بروز نمی‌داده‌‌اند، ولی از آنجا که براساس عادات و تعالیم دینی خود با آنها روبرو می‌شدند، برخی از این پزشکان چنین می‌پنداشته‌اند که از سوی مردم با استقبال چندانی مواجه نمی‌گردند. 
اولین طلیعه ورود طب غربی به ایران، مقارن با دوره سلطنت فتحعلی شاه قاجار و به همت عباس میرزا بود. به پیشنهاد قائم مقام فراهانی، اولین گروه از دانشجویان ایرانی برای تحصیل روانه اروپا شدند که ‌اتفاقاً یکی از آنان به منظور تحصیل در زمینه پزشکی برگزیده شده بود. 
نخستین مرکز نوین آموزش پزشکی در سال ۱۲۳۰ به همت میرزا تقی‌خان امیرکبیر به عنوان بخشی از مدرسه دارالفنون تأسیس شد. یاکوب ادوارد پولاک اتریشی به عنوان معلم حکمت و طب و جراحی و فوکتی ایتالیایی به عنوان معلم علوم طبیعی و دواسازی در دارالفنون به استخدام درآمدند. پولاک به تدریج فارسی آموخت و با کمک نخستین شاگردانش به تألیف کتب پزشکی به زبان فارسی و معادل‌یابی دقیق واژگان پزشکی فرانسوی پرداخت که نخستین کتب مدرن پزشکی فارسی محسوب می‌شدند.
پولاک بنیان‌گذار و نخستین انجام‌دهنده بسیاری اقدامات پزشکی مدرن در ایران است؛ از جمله نخستین عمل جراحی مدرن که در دسامبر ۱۸۵۲ انجام شد و در آن فوکتی برای نخستین بار در ایران از اتر برای بیهوشی استفاده کرد، یا کالبد شکافی یکی از معلمان فوت شده دارالفنون که اولین نمونه از بررسی‌های پزشکی قانونی در ایران هم محسوب می‌شود. پس از آن چند تن از شاگردان برای تکمیل تحصیلات به فرانسه اعزام شدند ولی نخستین کسی که در ایران درجه دکتری گرفت خلیل خان ثقفی (اعلم‌الدوله) است که در ۱۳۰۵ فارغ ‌التحصیل شد.
در هفتادمین سالگرد تأسیس دارالفنون، شعب طب و داروسازی آن جدا شد و با عنوان «مدرسه طب و داروسازی» به فعالیت ادامه داد. تا سال ۱۳۰۳ مدرسه در همان دارالفنون دایر بود که در این سال به یکی از حیاط‌‌های عمارت مسعودیه منتقل شد. در سال ۱۳۱۳ با تصویب قانون تأسیس دانشگاه مدرسه طب و داروسازی به یکی از دانشکده‌های این دانشگاه تبدیل شد. آموزش رسمی پزشکی در اصفهان نیز با تأسیس آموزشگاه عالی بهداری در سال 1325 و تأسیس دانشکده‌ی پزشکی در سال 1329 آغاز گردید.


منابع:

- درآمدی بر پیشینه پزشکی اصفهان، دکتر مسعود کثیری، دانشگاه علوم پزشکی اصفهان، 1388.
- آموزش پزشکی نوین در ایران (1230-1350)، یونس کرامتی، آذر ۱۳۹۰.
- دفتر مستندسازی تاریخ توسعه دانشگاه علوم پزشکی اصفهان، 1399.