در سال ۱۳۷۰ بود که دولت وقت تصمیم گرفت برای رفع کمبود پزشک به سبک بعضی ممالک مخصوصا فرانسه که افسر بهداشتی (Officier de la Samte) داشت، دوره های کوتاه مدتی برای تربیت پزشک روستاها با بخش هایی که کمتر از دو هزار نفر جمعیت دارد، یک مدرسه عالی به نام آموزشگاه عالی بهداری تأسیس کند. به همین منظور هیأتی مرکب از آقایان دکتر اقبال وزیر وقت بهداری، پروفسور اوبرلين رئیس فرانسوی وقت دانشکده پزشکی تهران، یگانه دانشکده موجود در آن زمان و دکتر مصطفی حبیبی مأمور تشکیل یک چنین مدارس عالی در چهار نقطه کشور یعنی تبریز، مشهد، شیراز و اصفهان شدند. اینان به سرعت اساسنامه و آیین نامه این آموزشگاهها را تهیه کردند و چون تأمین نیروی آموزشی به سرعت امکان پذیر نبود، چنین پیشنهاد دادند کسانی که شایستگی آنان برای تدریس رشته مربوط مورد قبول کمیسیون فنی دانشکده پزشکی تهران باشد به سمت دانشیار دانشگاه تهران انتخاب و مأمور خدمت در آموزشگاه مزبور شوند که حتی المقدور هم اشخاص بصیرتر و کارآزموده تر و علاقه مندتر انتخاب شوند و هم متکی به یک مقام ثابت دانشگاهی باشند.
در سفری که نامبردگان به اصفهان آمدند، سوابق عده ای از پزشکان علاقه مند متقاضی را که شایسته تر می دانستند رسیدگی کردند و به تدریج برای رشته های دروس سال اول که تشریح، فیزیولوژی، آسیب شناسی، شیمی طبی، فیزیک طبی بود، انتخاب و احکام آنان را ابلاغ کردند. از آن جمله برای تشریح سه نفر را: دکتر ریاحی، دکتر حکمی، دکتر اوژند و دکتر جلوه را برای فیزیولوژی و دکتر میرحسینی را برای آسیب شناسی، دکتر عبدالباقی نواب را برای شیمی و دکتر ابوالقاسم بهرامی را برای فیزیک انتخاب کردند. دو درس دیگر باقی مانده بود، یکی جانورشناسی و دیگری گیاه شناسی برای جانورشناسی دکتر جابر انصاری نامزد بود، ولی برای گیاه شناسی ظاهرا هنوز کسی معین نشده بود. از آنجایی که دکتر ابو تراب نفیسی بیشتر در رشته داخلی کار کرده بود، لذا تقاضا برای تدریس رشته داخلی داده بود و کوششی برای داوطلبی سمت های دیگر نکرد ولی سمت گیاه شناسی هنوز خالی بود.
منصوب شدن دکتر ابو تراب نفیسی به سمت دانشیاری گیاه شناسی
شرح منصوب شدن دکتر ابو تراب نفیسی به سمت دانشیاری گیاه شناسی از زبان خود ایشان. روزی دکتر بهرامی به من گفت سمت گیاه شناسی هنوز خالی است و تو که میدانم سابقه علاقه و تجربه در این علم داری چرا تقاضا نمی کنی؟ گفتم من بیشتر علاقه ام به رشته بالینی است، گفت خیلی از معرکه پرت هستی بهتر است انسان اول جای پایی برای خود دست و پا کند و سپس در جهت آنچه می خواهد و بیشتر علاقه مند است کوشش کند.
نصیحت او در من مؤثر افتاد مخصوصا که هم علاقه به تدریس گیاه شناسی داشتم و هم اطلاعاتی در آن باره داشتم. به هر حال داوطلبی خود را به کمیسیون مزبور در تهران رساندم و پس از چندی معلوم شد مرا برای دانشیاری این رشته انتخاب کرده اند. در آن زمان اصولا تخصص به وضعی که امروز در دنیا معمول است وجود نداشت و فقط چند رشته اساسی چون جراحی داخلی، زنان و مامایی، کودکان، گوش و چشم و غیره نوعی تخصص داشت که هم دوره آن کوتاه تر بود و هم تحصيل آن آسان تر و بیشتر آنان که اسم بردم، در رشته خود تخصص نداشتند مگر دکتر ریاحی که سابقه تدریس آناتومی برای مدت کوتاهی در تهران داشت. بیشتر دانشیاران انتخاب شده از بین تحصیلکردگان کشور فرانسه بودند و فقط سه نفر: دکتر نواب، دکتر میرحسینی و بنده، خارج نرفته بودیم و کلاس های آموزشگاه نیز خواهی نخواهی بایستی تشکیل می شد. از همین رو کمیسیون در بین متقاضیان همه سوابق افراد را اعم از زمان تحصیل، مكان، وضع تحصیل، تجارب اندوخته شده و نام نیک و غیره سنجیده و عده ای را که به نظرشان حق تقدم داشتند به این سمت برگزیدند.
جالب توجه در انتخاب اینجانب به سمت دانشیاری بتانیک گیاه شناسی دفاعی بود که مرحوم لقمان الملک از بنده کرده بود و شایستگی مرا گواهی کرده و حتی پافشاری هم کرده بود. شگفتی در اینجا بود که در زمان تحصیل ما که شاگرد دکتر لقمان الملک بودیم، وی را مردی بسیار مستبد، بداخلاق و یکدنده میدانستم. ولی دکتر لقمان الملک نه فقط مرا رد نکرده بلکه در قبول شدن من برای دانشیاری پافشاری کرده بود.
از بین سه نیاز، دانشجو، استاد و امکانات، دانشجو که خوشبختانه همیشه فراوان است. استاد نیز که طبق شرحی که گذشت به نحو مقتضی تأمین شد. باقی می ماند امکانات که شامل محل تدریس اعم از کلاس درس، آزمایشگاه و مخصوصا سالن تشریح و وسایل دیگر مخصوصا آزمایشگاهی میشد. برای این کار در ابتدا یکی از تجار معروف به نام سید عبدالرسول رحیم زاده داوطلب شد که محلی را به آموزشگاه تازه تأسیس واگذارد، ولی متأسفانه این محل که بعدها بیمارستان رحیم زاده شد، فقط یک روز آن هم برای مراسم افتتاح برای همین منظور استفاده شد و مشارالیه از قول خود سر باز زد. به ناچار سالن دبیرستان سعدی برای دروس نظری انتخاب شد و یک اتاق و حوضچه هم در یک گوشه دبیرستان به عنوان سالن تشریح آماده شد.
از سال دوم تأسیس آموزشگاه عالی بهداری، مسأله آموزش علمی به میان آمد و اداره آموزش و پرورش فرهنگ موافقت کرد که یکی دیگر از اتاق های دبیرستان سعدی برای تأسیس کلاس دوم در اختیار آموزشگاه قرار گیرد و همچنین دانشجویان آموزشگاه بتوانند از آزمایشگاههای این دبیرستان که در آن روز کامل ترین آزمایشگاه در اصفهان بود استفاده کنند. در تاریخ ۲۵ تیرماه ۱۳۲۹ نیز بیمارستان خورشید که تا آن زمان در اختیار اداره کل بهداری اصفهان بود، به آموزشگاه عالی بهداری واگذار شد.
با پیشرفت آموزشگاه عالی بهداری و مسأله درس عملی احتیاج به سالن تشریح به وجود آمد که بالاخره با موافقت اداره فرهنگ و استانداری و فرمانداری گاراژ فعلی استانداری مقابل درب ورودی استانداری و محوطه ای که پشت آن قرار داشت و متعلق به اداره فرهنگ بود، برای این منظور در نظر گرفته شد و سالن تشریح آموزشگاه عالی بهداری با وسایل ناقصی که داشت در گاراژ استانداری مستقر شد. در همین اوان مخالفان پیشرفت علم و دانش در شهر شایع کردند که عده ای کافر بیماران زنده را در الكل نگهداری و آنها را با چاقو تکه تکه می کنند و حتی یکی از وعاظ مشهور شهر این موضوع را با آب و تاب تمام در یکی از مجالس وعظ عنوان کرد.
صحبت های واعظ محترم در بالای منبر باعث ناراحتی عده ای از مردم شد و حتی چند نفری مصمم شدند که سالن تشریح را خراب کنند. خبر به رئیس آموزشگاه رسید و ایشان جریان را به اطلاع آقای امینی استاندار وقت رسانید. دو روز بعد که همان واعظ از حوالی محل تشریح گاراژ مقابل استانداری عبور می کرد مستخدمان سالن سر راه او را گرفتند و اظهار داشتند که ما وظیفه داریم شما را به سالن تشریح هدایت کنیم. سید بیچاره اول قضیه را شوخی فرض می کرد، ولی وقتی که با قیافه های مصمم آنان روبه رو شد بر خود لرزید. مریدان جریان را به اطلاع استاندار رسانیدند و او هم اظهار داشت تا رئیس آموزشگاه را پیدا کردند. بالاخره توافق کردند که یکی از روحانیان مورد اعتماد از سالن تشریح بازدید کند تا حقایق امر روشن شود.
روز بعد مرحوم محمدباقر الفت فرزند ارشد شیخ محمدتقی نجفی معروف به آقا نجفی که مردی دانشمند و عالم و مورد اعتماد همه بود، از سالن تشریح بازدید کرد. وقتی که از نزدیک با طرز کار و عمل استادان آشنا شد، از آنان قدردانی کرد و فردای آن روز همان واعظ محترم در بالای منبر «بحث العلم علمان علم الابدان و علم الادیان» را پیش کشید و مدتی راجع به طب بحث کرد و بدین ترتیب فضية سالن تشریح به خوبی و خوشی خاتمه پذیرفت.
تا چند سال وضع به همین منوال بود تا قسمت اولیه ساختمان آموزشگاه که بعدا دانشکده پزشکی و فعلا دانشکده علوم دارویی است، حاضر شد و کلاس های درس و آموزشگاه همراه با کلاس های دانشکده پزشکی که تازه تأسیس شده بود، به خیابان هزارجریب منتقل شد.
- برگرفته از کتاب زندگی پزشکی من، به اهتمام نسرین نفیسی، 1393.